چند هفته پیش بود که نامه پذیرش دانشگاهی که خیلی دوست داشتم برم واسم اومد. تو اوج ناامیدی و خستگی سفر یهو ایمیل اومد و دنیا رو برام زیر و رو کرد.
اولش خیلی خوشحال بودم. به دلایلی که تصمیممو گرفته بودم فک میکردم و خوشحال بودم که بالاخره موفق شدم به هدفم برسم. خدا رو شکر کردم که موفق شدم یه بار دیگه به چیزی که تو ذهنم بود نزدیک بشم و تقریباً همه چیز رو مطابق میلم ببینم. بعد که گدشت تا الان. چند روز پیش بهترین دوست دوران دانشگاهم هم تصمیمشو گرفت و پیشنهاد یه دانشگاه دیگه رو قبول کرد. از همون لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد! فکر تنهایی ای که اونجا باید تحمل کنم و زندگی بین آدمای غریبه واقعا دنیا رو برام تیره و تار کرده. میدونم راه طولانی و سختی در پیشه ولی این که اینطوری به یک باره همه ی ارزشام رنگ باختن و مهم ترین چیز زندگیم دوستی هایی شد که داشتم و دارم و قراره در آینده از دست بدم خیلی برام عجیبه. خلاصه الان ترکیبی از احساسات متناقضم. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟ و نمیدونم باید چطور با این موضوع کنار بیام.
با این حال، مفهوم جالبی که به شدت ذهنمو درگیر کرده بحث انتخاب کردن و تصمیم گیری هست. این که چطور هر تصمیمی که ما میگیریم از گذشته متاثر شده و چطور روی آینده تاثیر میذاره. تاثیری که قاعدتا بعذا باعث احساس خوشحالی یا پشیمونی میشه. اگرچه اون چیزی که آینده داره برای ما نامعین و مبهم هست، ولی چیزی که الان در مورد آیندم مطمئنم ناراحتی و پشیمونی بابت از دست دادن دوستای خوبم تو ایران هست.
cafe-ketab.blog.ir