هیچ وقت فکر نمیکردم این قدر سریع دامن از دست بدم و تو این وبلاگ در مورد مشکلات و دوراهی های زندگیم بنویسم. من سعی کردم این وبلاگ رو برای انتقال تجربیات و علوم به خودم (و شاید بقیه) بسازم ولی الان دارم مطلبی راجع به خودم می نویسم. که شاید کار چندان درستی نباشه! ولی ذات وبلاگ نویسی در قالب یه شخص ناشناس این هستش که میتونی با خودت و دوستانی که نمیشناسنت و نمیشناسیشون درددل کنی. واقعیتش در مورد خیلی از مسائل ترجیحم بر اینه که به آشنایان و دوستانم چیزی نگم. تا الان هم هیچکس[از دوستان] نمیدونه من وبلاگی دارم و سعی میکنم بنویسم! البته از این که هر روز بیام و اتفاقایی که برام افتاده رو بنویسم خیلی خوشم نمیاد و خواننده ی این جنس وبلاگ ها هم نیستم. بیشتر دلم میخواد مطالبی رو بخونم که معلومه از دل براومده!

بگذریم. از معایب شریفی بودن اینه که بعد از فارغ التحصیل شدنت علاوه بر راه هایی که هر فارغ التحصیلی جلوش میبینه تو یه راه دیگه هم داری! و اون هم Apply هست. یعنی از یه دانشگاه دیگه[در کشور های خارجه، معمولا آمریکا، کانادا و کشور های اروپایی] پذیرش بگیری و بری اونجا ادامه تحصیل بدی. معمولا کسایی که اپلای میکنن به ازای کار آزمایشگاهی(بهش میگن RA) یا کار تدریس(بهش میگن TA) یه حقوقی رو دریافت میکنن(بهش میگن Fund) که با این حقوق میتونن زندگیشون رو بچرخونن(به صورت مستقل و نه دست در جیب پدر). بعد از اتمام تحصیل هم بعضی ها برمیگردن ایران و بقیه اونجا میمونن و کار میکنن. اگه بتونی 5 سال(بسته به قانون کشور) تو اون کشور کار کنی اقامت اون کشور رو دریافت میکنی(بهش میگن PR) و رسما شهروند اون کشور میشی. یعنی خداحافظ ایران و سلام آمریکا، کانادا، سوئیس، هلند و... .

به نظر خیلی خوب و فانتزیه! نه؟

اما مشکل کجاست؟ مشکلی که این اواخر[که تا حدودی نزدیک به فارغ التحصیلیم هست] حسابی منو درگیر کرده اینه که کدوم مسیر رو باید رفت؟!

مسیر A:

اپلای کن. برو آمریکا یا هر کشور توسعه یافته ی دیگه ای. برو اونجا خوش بگذرون. ظرف 1 سال به سطح رفاهی برس که یه ایرانی با یه حقوق معمولی تو 30 سال بهش می رسه. با حرفه ای ها کار کن. کار کن اصن! کار راحت پیدا کن تو NASA یا Boeing یا شرکت های بزرگ و خلاصه از زندگیت لذت ببر. ایران؟! گور بابای ایران! مهم نیست خونوادت، بچه های خواهرت، بچه های برادرت. دوستات و هم وطنات چه زندگی ای دارن. مهم نیست تو چه کاری میتونستی براشون بکنی و نکردی. مهم نیست الان وضعیت اونا چطوره. تو فقط برو! فرار کن و برای خودت یه زندگی خوب بساز! البته یادت باشه که تو اونجا همیشه یه Foreigner (بیگانه) هستی. تو هیچ وقت نمیتونی جزئی از جامعه اونا باشی! در کنار این ها، یادت باشه که بچه های تو با فرهنگی بزرگ میشن که بهشون اجازه میده از سن 15 سال به بعد شب خونه دوست دختر/پسرشون بخوابن. فرهنگی که تو باهاش بزرگ نشدی!

مسیر B:

بمون. سعی کن کاری پیدا کنی. یا خودت یه کار رو بیآفرینی! با پارتی بازی ها بساز. با اخبار روزانه تجاوز به کودکان و حقوقای نجومی و اختلاسا و دیکتاتوری ها بساز! با اعصاب خورد هر روزه تو ترافیک خیابونا و ریتم سریع زندگی بساز! با حقوق های کم بساز! با روند گزینش شغلی احمقانه بساز! ولی در مقابلش یه همسر ایرانی داشته باش! پیش خونوادت باش. کنار هموطنات باش و البته از فرصت های کارآفرینی داخل ایران استفاده کن. با تحمل سختی بیشتر سعی کن یه تغییری تو کشوری که توش زندگی میکنی به وجود بیاری. سعی کن دنیا[ایران] رو به جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنی. ولی در این مسیر خودت قربانی میشی.


پینک فلوید(علیه السلام) تو آهنگ Hey You که برای آلمان در زمان بعد از WWII(جنگ جهانی دوم) خونده به کسی که پشت دیوار(دیوار معروفی که آلمان شرقی و غربی رو از هم جدا می کنه) هستش میگه ما تا وقتی که با هم هستیم میتونیم مقاومت کنیم و اینجا رو بسازیم ولی وقتی متفرق و از هم جدا باشیم شکست میخوریم. و قبل از این که این آخرین Verse رو بخونه میگه:

Hey You! Don't Tell Me There's no HOPE at all...

به نظر شما چه باید کرد؟!