بعد از گذشت قریب به 2 ماه از آخرین باری که نوشتم تصمیم گرفتم در این فرصتی که بین دو ترم پیش اومده و بیکارم و فرصت بیشتری برای فکر کردن و فعالیت هایی غیر از درس خوندن دارم دلایلم برای رفتن، ماندن و نماندن [از،در و در ایران] رو بنویسم.  البته با توجه به شرایط پویای زندگی و این دنیا و مثال سیبی که میندازی بالا تا بیاد پایین هزارتا چرخ میخوره قاعدتا این دلایل می تونن گذرا، پایدار یا حتی غیرمنطقی یا غیر واقعی باشن. من سعی میکنم در آینده و در حین تکامل یا تغییر شخصیتم این لیست رو کامل کنم یا تغییرش بدم. اما به صورت یه پست جدید.

سوالی که مطرح میشه اینه که اصلا چرا باید بحث رفتن پیش بیاد؟ اصن چنین امکانی هست؟

با توجه به شرایط حال حاضر دنیا و من، امکان ادامه تحصیل در بلاد فرنگ برای شخص من تا حدودی میسر هست. البته به طور کامل به تلاش و همت من بستگی داره ولی در شرایط کنونی اونقدر انگیزه و همت دارم که اگه بخوام بتونم به این هدف برسم.


چرا من فکر می کنم که بهتر است در ایران نمانم؟

2. 
وضعیت هوا در تهران هر سال بدتر از سال قبل میشه. هیچ تدبیری برای رفع این مشکل اندیشیده نمیشه و اگر بارون نباره همه زیر دود و غبار مدفون میشیم. به نظر می رسه که اقلیم تهران در حال تغییره و دیگه خبری از بارون های نجات بخش نیست. کما این که اواسط پاییز امسال شاخص آلودگی هوا در ایستگاه شریف به عدد 216 رسید! شاید این دلیل به نظر بهونه بنی اسرائیلی برسه ولی اگه منطقی بهش نگاه کنیم به هر حال این موضوع خطری برای سلامتی و حتی خطری مرگبار محسوب میشه. به خصوص وقتی اراده ای برای حل این مشکل دیده نمیشه. به شکل مشابه همین مساله حتی کمی حاد تر برای آب برقرار هست. وضعیت مصرف آب تو بخش صنعت و کشاورزی کشور ما طوری هست که انگار حتی یه نفر هم چیزی راجع به ته کشیدن سفره های آب زیرزمینی نمیدونه. به خصوص که ما آریایی های عزیز همیشه در آخرین لحظه و وقتی که دیگه خیلی دیر شده به فکر حل مشکل می افتیم. وخامت این موضوع به قدری زیاده که حتی همین یک دلیل برای کلی اهالی تهران کافیه که حداقل از تهران مهاجرت کنند!
3. 
یه نسخه خوب برای نابود کردن روزتون این هست که صبح که از خواب پا میشین یه کانال خبری رو چک کنید و ببینید فلان نماینده مجلس(هر مجلسی!) یا فلان شخص مرتبه n ام مملکت یا فلان فردی که مردم از نظر دینی براش ارزش قائلن چه اظهار نظری کرده و قراره در آینده چه قوانینی در راستای فرمایش اون عزیز تو کشور وضع بشه یا قراره چه هزینه هایی به خاطر چرت و پرت های اون فرد از جیب مردم داده بشه. با مقایسه سطح شعور و درک اون فرد با آدمای اطرافتون میفهمید که چقدر اینجا همه چی سرجای خودش نیست. استادی داشتم که میگفت عدل یعنی هر چیزی رو سرجای خود گذاشتن و ظلم یعنی چیزهای(آدمهای) اشتباه را در جاهای(مقام های) اشتباه گذاشتن(گماردن). بیایید در مورد نجوه رسیدن دوست عزیزمون به اون مقام و منصب و روابط فامیلیش صحبتی نکنیم. فقط سوالی که دارم اینه که چرا باید یه پیرمرد 100 ساله برای من جوون 20 ساله تصمیم گیری کنه؟ آیا اون اصن با امثال من ارتباطی داره که بدونه دنیای من چه شکلیه؟
4.
کافیه یه روز وقت بذارید و تو آزمایشگاه های دانشکده بین دانشجوهای ارشد و دکترا بچرخید. فارغ از چند نفری(تقریبا نصف) که شما رو به مهاجرت تشویق می کنن و جمله ی معروف :"من اگه جای تو بودم یه لحظه هم اینجا نمیموندم" رو به کار می برن تقریبا بقیه یه عده آدم مغموم هستن که انگار هیچ هدفی ندارن و فقط میخوان مدرکشون رو بگیرن و (شاید) بعدش هم برن دنبال مدرک بعدی. اگر در مجاورتشون باشین از این جمله ها زیاد می شنوین: "اگه بتونم ازش مقاله دربیارم"،"من فقط از پایان نامه م دفاع کنم..."و... . انگار این آدم ها فقط ماشین های ساخت و تولید مقاله هستن. دریغ از ذره ای نشاط و شادابی. آینده ای که هر وقت برا خودم متصور میشم تنم میلرزه! جدا از این مساله عدم وجود ارتباط صنعت و دانشگاه در ایران باعث میشه یه دانشجوی ارشد و دکترا علی رغم این که تو آزمایشگاه یه استاد کار می کنه همچنان دستش تو جیب پدرش باشه"و یا به شغل های کاذب که مناسب موقعیتش نیست مشغول باشه. مثلا تدریس!" دوستی دارم که الان تقریبا 30 سالشه و در حال دفاع از تز دکتراش هست. متاسفانه هنوز شغلی پیدا نکرده و اخیرا که باهاش صحبت می کردم از تمایل و حتی اشتیاقش برای استخدام تو یکی از ادارات دولتی می گفت. واقعا ناامید کننده س! بگذریم از کمبود شدید امکانات آزمایشگاهی برای یه پژوهشگر واقعی. و نسبت کار به پاداش فوق العاده زیادی که اساتید برای دانشجوها قائل و اون رو حق اون ها میدونن.
5. 
اگه بخوام راجع به مشکلات به شدت رو اعصابی که هر روز باهاش رو به رو میشم صحبت کنم خیلی نازک نارنجی جلوه خواهم کرد! به خصوص به عنوان یه آریایی پوست کلفت! ولی واقعا این موضوع رو باید به عنوان یه حقیقت پذیرفت که مردم اطراف ما(حداقل تو تهران) واقعا آدم های عصبانی ای هستن. در کنار عصبانیتی که تو رانندگی شون نمودش کاملا پیدا میشه در برخی مواقع واقعا بی ملاحظه هستن. مضاف بر مشخص نبودن جریمه رانندگانی که حقوق پیاده ها رو رعایت نمی کنن عجله ی راننده ها در گذر از خط عابر پیاده و پایمال کردن کوچک ترین حق پیاده ها میتونه یه روز منو خراب کنه! ترجیح میدم بحث مفصل راجع به عنایت های هموطنان عزیزم تو مترو از تکیه دادن و سرفه کردن تو صورتم تا کورس نشستن رو صندلی های خالی و سرک کشیدن تو گوشی همدیگه رو به زمان دیگه ای موکول کنم. شاید بشه با این قضایا کنار اومد ولی قلبا نمیخوام جزئی از این آدما باشم که هیچ ارزش و اهمیتی واسه همنوعای خودشون قائل نمیشن. مشکل بزرگتر اینجاست که بحث فرهنگ اصلا موضوعی نیست که با اراده یه نفر دو نفر یا حتی ده بیست نفر حل شه. واسه فرهنگ سازی باید کل دستگاه های حکومتی طبق یه برنامه جامع به سمت یه هدف مشخص حرکت کنن و رو نسل های آینده سرمایه گذاری کنن در این بین نیاز به یک اراده ی ملی برای بهتر شدن وضعیت هم فوق العاده حیاتیه. ولی خب! من فقط میتونم واسه نسل های آینده دعا کنم! و از خدا برای ملتم تقاضای آرامش کنم.
6. 
جدا از بحث عدم تعریف حقوق برای دانشجوهای ارشد و دکترا یا حتی جایزه های تحصیلی(Scholarship) از حرکت های خودجوش دانشجویی هم حمایت چندانی نمیشه. اجازه بدین با یه مقدمه این موضوع رو بسط بدم. واقعیتی که تو کشور ما وجود داره اینه که سیاست های کلی حکومت به شکلی هست که اکثر سرمایه گذاری هاش رو تو بخش نظامی و دفاعی می کنه و از بودجه ای که ما ازش بی خبریم برای این فعالیت ها هزینه می کنه. من ترجیح میدم در مورد درستی یا نادرستی این قضیه نظر ندم.(که این هزینه باید برای اقتصاد و صنعت باشه یا قوه ی تدافعی) اما تجربه ای که قریب به یک سال و نیم در یه شرکت دانش بنیان داشتم و خودم از ارکان اون شرکت بودم و از اکثر مسائل و مصائبش با خبر بودم بهم نشون داد که مسئولین گرامی حتی در زمینه های نظامی هم حاضر به حمایت نیستند و در قدم اول تا جایی که بتونن ترجیح میدن واردات داشته باشن و در قدم بعد(اگه تحریم ها اجازه نده) پروژه ها رو داخل شبکه مافیایی خودشون نگه می دارن و ما چهار تا جوون با هزار امید و آرزو رو یک سال فقط سر می دوونن. بعد از این یک سال و نیم به قدری ناامید و دلسرد شدم که حتی اگه 100 درصد هم مطمئن باشم قراره در آینده(دیر یا زود) و بالاخره کشور در این زمینه به من نیاز پیدا کنه دیگه به هیچ عنوان به اون کار سابق بر نمیگردم.
7. 
دیگه همه به این عادت کردیم که جزء ثابت فیلم های صدا و سیما یه جوون بیکار و جویای کار باشه که به هر دری میزنه کار پیدا نمی کنه. شاید قبل تر ها تو دلم میگفتم:" آدم هر چی میکشه از بی عرضگی خودشه! اگه جربزه میداشت کار پیدا می کرد!". ولی گذر زمان بهم نشون داد سخت در اشتباهم! سیاست های غلط دولت های قبلی (و فعلی) در افزایش بی رویه صندلی های دانشگاه ها باعث شده که مدرک لیسانس به یه کاغذ پاره تبدیل بشه که رو طاقچه هر خونه ای پیدا میشه. حتی کم کم مدرک ارشد هم داره به این روز میوفته. دنبال محکوم کردن کسی نیستم. ولی وقتی میبینم دانشجوهای دانشگاه شریف"که وقتی واردش شدم گفتم حداقل مطمئنم در آینده راحت یه شغل خوب پیدا میکنم" دارن یکی یکی انصراف می دن و واسه کنکور تجربی و رویای پزشکی درس میخونن به این نتیجه می رسم که این راه (هم) به ترکستان است! در حال حاضر تصوری که از آیندم دارم تارتر و نامشخص تر از شیشه بخار گرفته پنجره اتاقمه! چرا باید جوونیم رو تو چنین شرایطی تباه کنم؟

شاید به نظرتون برسه من آدم منفی نگری هستم یا از کاه کوه می سازم یا فقط دنبال بهونه ای برای خراب کردن کشورم و ناامید کردن مردم هستم! ولی در پست های بعد راجع به این مینویسم که چرا باید ماند؟! و امیدوارم بتونم تمام زیبایی ها و خوشی هایی که فقط تو ایران پیدا میشه و جاهای دیگه (برای من) نیست رو بنویسم.